نیکو

۲۰ مطلب در تیر ۱۳۹۸ ثبت شده است

این روزا خیلی به مرگ فکر میکنم مهرگلم،نه اینکه زندگیم بد باشه ،از ادامه ش نا امید باشم ،یا به ته خط رسیده باشم ...نه...

به این فکر می کنم اگه فردا ته خط باشم و من شب دیگه این موقع از اون دنیا ناظر آدمایی باشم که الان میتونم لمسشون کنم و اون موقع نه ،چه حسی پیدا میکنم

پر حسرتم یا از خودم راضیم ...نمیدونم ما آدما چرا یادمون میره شاید فردایی نباشه برای هر کدوممون...

یادمون میره هیچی ارزش خراب کردن حسهای خوبی که به هم داریم و نداره،شاید آخرین حس بدی که تو دل یه فرد از خودمون جا میذاریم ،آخرین خاطرش از ما باشه و دیگه وقت واسه جبران نباشه

با این دید مامان ،آدم به راحتی آب خوردن میتونه همه ی آدمای دوست داشتنی اطرافشو ببخشه و بهشون باز محبت کنه و دوستشون داشته باشه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۴:۴۳
majid majidi

احساس می کنم خودم را ریخته ام روی دایره. و البته این کار را واقعا کرده ام. این حس بدی بهم می دهد. و البته انگار تنها راه زنده ماندن من است. من قبلا یک بار خودم را ریخته ام روی دایره. وقتی می گویم ریخته ام، یعنی همه چیز را ریخته ام. یعنی من شده ام خود دایره. شده ام خود آن کسی که مقابل دایره نشسته بود. تا انقدر. و بعدها ترک شدم. توسط همان کسی که پیش دایره نشسته بود. این بدترین ترک شدن زندگی ام بود چون فکر می کردم هزینه ی آن همه یکی شدنم با دایره و با آدم مقابلم، ماندن در تمام زندگی ست. بچه بودم من. بزرگتر شده بودم و فکر می کردم بزرگتر شده ام و واقعا هم شده بودم، اما هنوز بچه بودم. هنوز بچه بودم که توانستم خیال خام و سپید «ماندن در تمام زندگی» را دوباره در تاریکی های جنگل زندگی پیدا کنم و باهاش دست و پنجه نرم کنم. باهاش زندگی ام را سر کنم. من، همه ی خودم را ریختم را روی دایره و هیچ تکه ای از دوست داشتنم را پیش خودم نگه نداشتم و هیچ عمقی از من نبود که نگاهی نخورده باشد و بعد، ترک شدم. این ضربه بود. شوک بود. بهت بود. ترس بود. از آن بهت هایی که چشم هایت سرخ می شود اما حتی به سختی گریه ات می گیرد. بعد به طور غریزی دیدم تنها راهی که باز هم زنده نگهم می دارد این است که  متوقف نشوم و به کارم ادامه دهم. که همچنان خودم را بریزم روی دایره. که متوقف نشوم. که حالا اگر برای کسی که می خواستم نمی توانستم باشم، برای همه باشم... می خواستم معنای او را از کله ام بیرون کنم. می خواستم آن معنای قشنگ، آن تک بودن و یگانگی دست نیافتنی، آن خیال خام و سپید ماندن در تمام زندگی را به لجن بکشم. من خودم بودم که به لجن کشیده می شدم. مگر چی توی دست هام بود؟ چی داشتم جز خودم؟ آدم چی دارد برای خودش جز حرف ها و حس ها و خاطرات و زخم ها و دغدغه ها و رویاها و تصاویر و گذشته اش؟ با هرچه که دم دستم بود باید سعی می کردم خودم را نجات بدهم و نجات در آن همه بی معنایی بود و پوزخندزدن به همه ی آنچه پیش از این بهش تکیه کرده بودم.

نجاتی در کار بود؟ البته که نه. نجات از چی؟ از درد بی اندازه ی آن ترک شدن؟ از یادآوری بدترین زخم زندگی ام؟ از این ها که هیچ وقت گریزی نیست. نجات یک توهم است که آدم ها کلمه اش را ساخته اند تا گاهی با آن بتوانند نفس بکشند. واگرنه معنای دیگری ندارد. نجاتی در کار نبود و من، خودم را برای خودم از دست دادم و بعد، بدون اینکه زخم هایم اندکی التیام یافته باشند، برگشتم توی لاک خودم.

حالا کسی دیگر را دارم. چون آدم ها تمام می شوند همیشه و آدم های دیگری می آیند جایشان. و البته نه به این سادگی که شما این جمله را خواندید. به یک سختی که حتی تصورش را هم نمی توانید بکنید تا وقتی تجربه اش کنید. حتی آن موقع هم شاید نفهمید. حالا کسی دیگر را دارم که در قلبم جا کرده و دوستش دارم. که ذره ذره دارم خودم را برایش افشا می کنم و این، هم مرا ترسانده و هم مرا به او متصل کرده و این اتصال، کمابیش نجاتم داده است. به زندگی برم گردانده است و کاری کرده است که دوباره بتوانم به چیزهای خوب فکر کنم. که بتوانم احساسات خوبی را تجربه کنم و بفهمم این ها چیزی نیست که توی زندگی تمام شوند. فقط می آیند و می روند و تو باید سعی کنی این گه بودن را بپذیری. همین گه بودنی که «می آیند و می روند.» آن وقت می توانی زنده بمانی. حالا بچه ام هنوز اما از آن وقت هام بزرگتر شده ام و می دانم که چیزی به اسم ماندن در تمام زندگی، وجود ندارد. می دانستم آن وقت ها هم البته و فکر می کردم که استثنا دارد. فکر می کردم که این دنیا به اندازه ی یک استثنا به من فرصت می دهد. من از همه ی مهربانی نداشته ی دنیا، همان یک استثنا را می خواستم. اما زد توی دهنم و پرتم کرد کنار. حالا می دانم که ندارد. می دانم که اینجا از اینجور خبرها نیست. می دانم که هرگز نمی توانی کسی را برای همیشه پیش خودت نگه داری. نمی توانی برای همیشه کسی را دوست بداری. یا لااقل مثل روز اول دوستش بداری. غیر از دنیا، قلب هایمان هم با ما خوب تا نمی کنند. شاید چون باهاشان خوب تا نمی کنیم. نمی دانم.

آه از این دم سردی ها...*

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۴:۴۳
majid majidi

مطمئن شدم بودن کنار تو من خوشبخت که نمی کرد هیچ خیلی چیزها مقل سلامتی و جوانی ام رو هم به پات هدر میدادم....این روزها مدام فکر میکردم به مادرت پیام بدهم و برسم بگم چه حسی دارم و خوشحالم این کابوس تمام شد و در حین حال بگم هرگز نمی بخشم بابت بهم اندازی و ظلم اش.مادرت یک شیطان مجسم بود اون دقیقن همین میخواست که من جلوی تو خراب کنه در حالیکه میتوانست طبق پیشنهاد خودم اجازه بده اگر ناراضی هست از ازدواج مان همه چیز به خوبی و خوشی خودمان تمام کنیم ولی بقول بابام اون فقط میخواست من از چشمت بیافتم که موفق شد....بهرحال سپردم ش بخدا و جواب کارش فقط شب اول قبر باهاش محاسبه میکنم نه الان .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۴:۴۱
majid majidi

دیشب که حالم گرفته بود یادم افتاد کسیو ندارم یعنی برام بیشتر ملموس شد، اما یه عده هنوزم هستن که موقعی که کارشون لنگ یاد من میوفتن، حالا هر کی به یه نحوی، نمیگم آدمیم که به یاد همه هستم اما حداقل وقتیم کارم لنگه سراغ کسی نمیرم خودم با مشکلم کنار میام...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۴:۴۰
majid majidi

- دادگاه انگلیس و تائید بی گناهی آقای سلیمان پور سفیر سابق ایران در آرژانتین: اگر خاظر دوستان باشد این قضیه خیلی صدا کرد. در سال 2003 قاضی خوان خوزه گالئانو (قاضی تحقیق پرونده آمیا) به محض اطلاع از حضور آقای سلیمان پور در انگلیس از مقامات قضایی آن کشور درخواست می کند که نامبرده را به سبب دست داشتن در آن حادثه بازداشت و به آرژانتین مسترد نمایند. قاضی انگلیسی هم ایشان را بازداشت و از آرژانتین درخواست می کند مستندات خود مبنی بر دست داشتن ایشان را به انگلیس ارسال کند. قاضی گالئانو نیز بیش از 8000 صفحه کیفرخواست به انگلیس می فرستد. (آرژانتینی ها دهان پرچانه ای دارند. یک قضیه را خیلی می پیچانند تا مثلا بشما بگویند بله یا خیر) خلاصه بعد از 21 روز قاضی انگلیسی یک سطر خطاب به گالئانو می نویسد: من از شما شواهد خواستم و نه داستان... نتیجه آقای سلیمان پور تبرئه، آزاد و دولت آرژانتین 300 هزار پوند جریمه می شود. از نتایج این رای این بود که علیرغم تلاش های آرژانتین برای قراردادن نام سفیر سابق ایران در اعلان قرمز اینترپول ایران با استناد به رای دادگاه انگلیسی از این اقدام جلوگیری نموده است. 

2- رشوه قاضی گالئانو به شهود پرونده: در سال 2003 فیلمی در رسانه های آرژانتین افشا شد که قاضی گالئانو با تهدید کارلوس تجلدین (متهمی که مدعی هستند ماشین عملیات را در اختیار عامل عملیات قرار داده ) از او می خواهد که 400 هزار دلار پول را از او بگیرد و علیه ایرانیان شهادت دهد که بله من ماشین را به فلانی دادم و او به عامل حمله داده و... افشای این فیلم باعث برکناری قاضی از پرونده شد و بعد از چندین سال، امسال این قاضی به سبب انحراف پرونده محاکمه و به 4 سال زندان محکوم شد. 

3- داستانسرایی های بدون استناد: اگر جزئیات پرونده و کیفرخواست صادره را (به زبان اسپانیایی) که در اینترنت نیز هست بخوانید با یک داستان کسل کننده پلیسی مواجه می شوید که هیچ انسجامی ندارد و مدام از این شخصیت به شخصیتی دیگر می پرد و بعد شقایق را به گودرز پیوند می زند. این کیفرخواست از اطلاعات گرد آمده از دهه 60 شمسی و اندیشه صدور انقلاب در یک همایش دینی آغاز و تا جلسه ای با حضور سران ایران در مشهد ادامه پیدا می کند که شما نمی فهمید این عناصر چه ارتباطی بهم دارند و بطور کلی استنادات آنها درباره جلسه مشهد چیست؟ آیا اصلا چنین جلسه ای برگزار شده؟ چرا هیچ کاغذ، امضا یا مدرکی درباره این جلسه منتشر نمی شود که همگان از مفاد آن آگاه شوند. 

4- شاهدان: شاهدان ایرانی این پرونده 3 نفر هستند که 2 نفر از آنها شهادت خود را (پس از کسب تابعیت آمریکا) پس گرفته اند و یکی هم به افسردگی مزمن مبتلا شده و هیچگاه در دادگاه حاضر نشده است. جالب اینکه یکی از این شهود که مدعی داشتن پست در رده های بالا در ایران بوده در آمریکا مرتکب سرقت شده و مدتی در زندان بسر می برده است. از میان شهود آرژانتینی هم تنها شاهدی که مدعی دیدن ماشینی در خیابان محل حادثه بوده اکنون شهادت خود را پس گرفته و در مشاهداتش تشکیک وارد کرده است. 

5- عدم وجود شواهد عینی: خدمت دوستان هم عرض کردم پرونده را چه به اسپانیایی و چه فارسی خوانده ام اما دریغ از یک تکه کاغذی که بتوان به آن استناد کرد که بر اساس این مدرک مثلا ایرانی ها آدرس محل حادثه را به عامل انفجار داده اند و یا بر اساس این عکس ایرانیان با عوامل حمله در آرژانتین یا کشوری دیگر دیدار کرده اند. حتی یک شنود تلفنی نیز وجود ندارد. تنها مدعای آنها یک تماس تلفنی از یک تلفن عمومی در نزدیکی محل حادثه به دفتر رایزنی فرهنگی ایران است که باز معلوم نیست در این تماس تلفنی چه گفته شده است. 

6- مرگ عامل حمله قبل از حادثه: نکته جالب و تامل برانگیز ماجرا عامل حمله است. حسین ابراهیم بررو از اعضای حزب ا... بوده اما نکته اینجاست که او 8 سال قبل از این حادثه در لبنان کشته شده و تحقیقات اف.بی.آی در خصوص دی.ان.آ هیچیک از بقایای باقیمانده از اجساد پیدا شده در محل حادثه با خانواده این فرد که در آمریکا زندگی می کنند همخوانی ندارد و تا اینجا می توان ادعا کرد که این فرد در آن زمان وجود خارجی نداشته و ساخته و پرداخته اذهان خیالپرداز است. 

7- اظهارات جانشین نیسمان: اخیرا سیمادوویا که بعد از نیسمان به ریاست واحد تحقیقات آمیا برگزیده شده بود پس از برکناری مصاحبه مفصلی با رسانه های آرژانتینی داشته و صریحا اعلام کرد که هیچ ردپایی مستدلی در خصوص دست داشتن ایران در این پرونده وجود ندارد. 

8- قبول فرضیه های خیالی: باسو رئیس جدید واحد تحقیقات آمیا در مصاحبه ای در هفته گذشته موضوع ابراهیم بررو را یک فرضیه اعلام کرد که نیسمان دنبال می نمود و صریحا اعلام کرده که این فرضیه می تواند نادرست باشد. 

و اما درباره قاضی آلبرتو نیسمان و مرگ او: آرژانتین کشور پرونده های بی سرانجام است. یک پرونده ساده حقوقی مثل چک برگشتی یا سرقت ممکن است سال ها بطول بینجامد. سیستم قضایی آنها به اذعان خودشان بسیار فاسد است. مرگ نیسمان در روز یکشنبه و دقیقاً یک روز قبل از حضور او در کنگره برای ادای شهادت و ارائه شواهدی مبنی بر تبانی کریستینا کرچنر با ایران برای سرپوش گذاری بر پرونده آمیا اتفاق افتاد. از قرار معلوم قرار بود معاون امنیت داخلی سازمان امنیت آرژانتین همان روز این مستندات را برای او ارسال کند اما این کار را نمی کند و به تماس های مکرر نیسمان هم (طبق اعلام اداره مخابرات آرژانتین) پاسخ نمی دهد. یک روز قبل (عصر روز شنبه) نیسمان از منشی خصوصی خود درخواست اسلحه می کند و می گوید به 6 نیروی حفاظت خود اعتماد ندارد و ممکن است برای او اتفاقی بیفتد. او با همان اسلحه مرده. مرگ او به شدت مورد استفاده سیاسی مخالفان سیاسی کرچنر قرار گرفت و یکی از عواملی شد که انتخابات ریاست جمهوری در همان سال را تحت تاثیر قرار داد و مخالفان دولت بعد از 50 سال موفق به کسب کرسی ریاست جمهوری شدند. هنوز بعد از 4 سال میان اعضای دیوان عالی آرژانتین اختلاف است که مرگ او قتل بوده و یا خودکشی. حتی همسر سابق وی که دائما بر قتل او تاکید داشت به یکباره از شکایت خود در این باره انصراف داد و خود را کنار کشید. گویی مرگ او کارکرد خود را از دست داده است. دو شب پیش هم رئیس جمهور ماکری در نشستی به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد این حادثه گفت باید ببینیم واقعا چه اتفاقی برای نیسمان افتاده. او تا قبل از این مدام تاکید می کرد که او کشته شده است. 

موضوع آمیا اکنون بیش از آنکه دعوایی میان ایران و آرژانتین باشد به آوردگاهی برای درگیری های امنیتی و سیاسی در آرژانتین مبدل شده. بخش های مختلف سیستم امنیتی آرژانتین با توجه به گرایشات سیاسی و فرصت طلبی های فردی این پرونده را به هر سو که می خواهند هدایت می کنند که مرگ نیسمان و افشای فیلم دادن رشوه به شهود پرونده بخش هایی از آن هستند که تا به امروز هم ادامه داشته است. 

در اینکه بسیاری دل خوشی از سیستم ندارند و حتی آرزوی سقوط آن را دارند شکی نیست اما درباره این قضیه اگر منصفانه بررسی کنیم و نخواهیم نیات و سوگیری های درونی خودمان را در آن دخالت بدهیم به همین نتیجه ای می رسیم که من رسیدم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۴:۳۹
majid majidi

الان یه موش مدام در مسیر آشپزخونه به اتاق خواب در تردد...

من تو حال کز کردم

 

منتظرم فردا یه فکری به حالش بکنم

 

تو دیگه از کجا پیدات شد لعنتی؟!؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۴:۳۸
majid majidi

امروز ب معنای واقعی کلمه رگ وسواسیم زد بالا و اونچه ک نباید میشد شد.

از اتاق وسطی شروع کردم.ساعت12 نون پنیرخوردم و بعداز نماز دست ب کار شدم.هدفم سروسامو گرفتن اوضاع لباسام بود ولی تو مو میبنیی و من پیچش مو...فقط اون اهنگی اویزی توی کمد دوباری میخواست دماغمو خورد کنه ک نتونست.دستام ...پاهام...تمام بدنم...درد دارن. دیگه مثل سابق توانایی ب جور کشیدن این همه بارسنگین زندگی رو ندارم و زیرش خیلی سریع خورد میشم.اتاق ک تموم شد افقی شدم.یکم نوشتم خوندم حالم جا اومد.پاشدم با جارو دستی ازاین کیش کیشیا تمام اتاقو هی خش خش خش جارو زدم. چون کیسه ی جاروبرقی تو جابجایی گورب گور شده و م هم توانایی پیداکردنشو نداره!آخه یکی نیست بهش بگه توک میدونی جابجابشیم همه چی پخش میشه این نکبت چرا دراوردی از داخلش مصیبت؟

بهر حال اتاق از اونچه ک لایقش نبود بهترشد.و دیگه امیدوارم امشبه رو خونه رقصش نگیره و تکون نده. همه چی ظاهرا تا جایی که دستم میرفت درست کردم. نه بیشتر. بیشترش باید خدا از دوباره تو روحم تجلی میکرد و خلقم میکرد تا دووم بیارم و ازونطرف ی چندسالی همه رو میفرستاد ی بلاد دیگه ای تا من سرفرصت برسم به همه گوه خوردنی.

دم غروب ن و م رفتن بیرون و بهترین فرصت شد برای فاز دوم اتک. و* خونه بود اما دریغ دریغ از جا ب جایی ی پوست پیازی...دریغ ک اصلا احساس کرده باشه یا حتی فکرکنم توی مغز پوکش جاشده ک باید بریزه بپاشه بخوره بچرخه و بقیه وظیفه شونه تا جم کنن.

نگم ک این خونه از کی رنگ تمیزی به خودش ندیده . من نمیگم. کسی هم نپرسه. ب هرحال بعداز گذروندن ایام گوهم امروز دیگه دلیلی واسه کمربریدگی نبود. انگشت پام هم تاول انداخت سابیدمش و داره پوست میاد روش. به هرحال ، حال پذیرایی رو از اونچه که لیاقتش بودهم بیشتر بهش رسیدم تا جاییکه از شدت ضعف شدید تهوعم میگرفت ولی دست از کار نکشیدم.اونقد برداشتم و گذاشتم و نشستم و بلندشدم ک از حالت آدمی خارج شدم.بعدشم تمامش رو با همون جاروی آخرین سیستمم جارو زدم.

اینقد باهمین تغییرای کوچیک ولی مثمربه ثمر همه چی تغییر کرد ک هی میخاستم کیف کنم هی خستگی زور ب دلم میورد.میخاستم شام رو درست کنم ک اومدن. ب اومد و اولین چیزی ک گفت این بود ک از چیزا کلی گرفتی بیرون ؟؟؟! و چشمای از هدقه زده بیرونه من! گفتم مگه چیزی باید میریختم بیرون ...بدبختا دلم براشون میسوزه. خلاصه همه کفشون برید.

کاربزرگی کردم اما حالم بده ...اما بدنم لرز داره خستس بهم فشار اومده. امشب همه جای تمیز خوابیدن راحت خوابیدن دورشون شلوغ نیست کثیف نیست اما من تاالان که 4صبحه بیدارم و حالم بده.چیزی فراتر از خستگیم ولی راضیم. چون واقعا خودم داشت حالم از این جمعه بازار بهم میخورد. این خونه حالاحالاها کار داره و من مطمئنم روزی ک اینجا درست و حسابی بشه من اون روز توی گور خوابیدم. از بس سخته. از بس که تنهام. از بس ک با استرس کار کردم و هرلحظه میترسیدم پامو روی خط قرمزای م* گذاشته باشم و دودمانمو ب باد بده. اما خداروشکر چیزی نگفت. احساس میکنم دیگ هرگز نخواهد تونست زندگیشو سامون بده و فکراینکه تا قیامت باید همینجور بگذرونن میترسونتم. چون من فکرمستقل شدنم. و این مدتی هم ک هستم دلم میخاد دست خالی کنارنرم. مغازه خیلی زود پا میگیره و احتمال زیاد بعضی از شبا یا همه شبارو اونجا بمونیم. یعنی عشق واقعی همینه. همین ک هنوز یک ماه نشده برگشتم ب اونجا. شاید خونم رو از دست دادم اما همینجاهم خداروشکر ک بدست اومد بعداز همه ی جنگ هاش .درست مثل همون سالی ک برای خریدن خونه چقد خون دل خوردم تا شد.ایندفعه هم همینطور. یک ماه گذشت و هنوز کاف برنگشته بهم.هنوز داره میره. دارم کم میارم. خیلی زیاد. ی شبی از همین شبااز دلتنگی زیاد صبح چشمام باز نمیشه.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۴:۳۷
majid majidi

سلام.

اولین  تغییر بزرگ این مدت این بوده که ما از مبلورن دل کندیم و اومدیم سیدنی. از خدا ممنونم که تو غروب یه یکشنبه دلگیر زد تو سرمون و گفت پاشین برین سیدنی! همون شب بلیط خریدیم و برای 5 شب یه جا رزرو کردیم و خودمونو سپردیم دست خدا. از استرس هایی که کشیدیم یا رفتارهایی که دیدیم حرفی نمیزنم چون فقط میخوام از قشنگیاش تعریف کنم.

از همون بالای ابرا که سیدنی رو دیدم عاشق دریا و سرسبزیش شدم. از هواپیما که پیاده شدم عاشق هواش شدم. همین که بدون هیچ شناختی از این شهر بزرگ تو یه محله خوب خونه گرفتیم، عاشق مهربونیش شدم. همون شب اول وقتی تشنه و گشنه دنبال یه چیزی برای خوردن میگشتیم، یه رستوران ایرانی دیدیم که عاشق غذاش و نون سنگکش شدم. و ..و..و.. گفتنی خیلی زیاده. آدمهای خوب فراوونن. همین کسی که خونه رو اجاره داد بهمون یه نمونه اش. یا کسایی که کار دادن بهمون، یا آدمهایی که تو این مدت آشنا شدیم باهاشون، یا حتی خود شهر که چقدر زنده و رنگی رنگیه. 

حتما خدا خیلی دوستمون داشته که یهو از اونجا به اینجا کوچ کردیم. حتی مطمئنم خیلی دعا و انرژی مثبت پشت اینهمه قشنگی و مهربونی هست. خلاصه تا اینجا که 3 هفته از ورودمون میگذره، با اینکه اولاش سخت گذشت، ولی ما اینقدر احساس خوبی داریم که سختیهاش اصلا به نظرمون نمیاد. 

همین که تو خونه خودم نشستم و فنجون کافی روبرومه و بوی غذا تو خونه پیچیده و عکس عزیزانم روی دیواره و دارم از یه صبح ابری-بارونی لذت میبرم هزاربار شکرگذاری داره.

زندگی سختیها و قشنگیها رو باهم داره. این درسیه که هیچوقت از یادم نمیره. لیدا خانوم ( صاحب کارم ) هم مثل من به این معتقده که خوبیهایی که می کنی یه روزی به خودت برمیگرده. و وای به حال اونایی که فقط بدی کردن. من به عدالت تو همین دنیا اعتقاد دارم و امیدوارم تمام اون بدیها یه روزی به خودشون برگرده. 

به امید روزای قشنگ تر. 

بانو

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۴:۳۶
majid majidi

میون امواج عجیب و غریب دریای گیرهایی که مامان به من میده، اون موجی از همه عجیب تره که وقتی پشت سر من میره داخل حمام برای انجام هرکاری، میگه: وااااااااااااای مهرنوووووووش! باز که همه جا رو خیس کردی  خب مادر من! شما یه نفر نشون بده که وقتی میره حمام، حمام خیس نشه؛ منم قول میدم دیگه حمام خیس نکنم!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۴:۳۶
majid majidi

بدجوری رو مخمه..

این روان پزشکی..

علاقه م به روانشناسی ..ب موضوعاتش...

اینکه دوس دارم کتاباشو بخونم...

اینکه حاضرم بخاطر یادگرفتن مطالبش برم اونور و بیام و سرآمد باشم و خدمت کنم ...

دوس دارم کارل یونگ دوم باشم...دوس دارم کتابی ازم باشه بعداز مرگم مص ابراهیم هادی ک زندگی ادم رو بهتر کنه ....دوس دارم بعد مرگم هم موثر یاشم...

باید بیشتر درموردش تحقیق کنم..

فعلا میدونم ک کلی ایده و فکر اومد ب ذهنم..

کارکردن توی کلینیک ها ...دعوت کردن یکی ب زندگی بهتر...توسعه فردی...نویسنده بودن...پژوهش کردن در زمینه روانشناسی...وقت برای مطالعه ...زندگی کردن خودت ...وقت داشتن برای خودت ....

دکتر طب اسلامی...

پژوهش در زمینه ی روانشناسی...

زدن کلینیک بزرگ با چن تا روانشناس و ...

کمک ب دخترها ... کارکردن توی جاهایی ک دخترای بی سرپرست میرن...شناسایی این ادما و ساختن زندگی بهتربراشون...

یا خدای من

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۸ ، ۰۴:۳۵
majid majidi