ر مورد "گذشته"
هرگز زیاد فکر نکن،
اشکهایت را جاری خواهد
ساخت. در مورد
"آینده"زیاد نگران نباش،
ترس درتوایجادخواهد کرد.
در همین"حال"حاضر
زندگی کن،
لبخند را بر لبانت خواهد آورد
به نظرم معدودن کسایی که در همین حال زندگی میکنن
ر مورد "گذشته"
هرگز زیاد فکر نکن،
اشکهایت را جاری خواهد
ساخت. در مورد
"آینده"زیاد نگران نباش،
ترس درتوایجادخواهد کرد.
در همین"حال"حاضر
زندگی کن،
لبخند را بر لبانت خواهد آورد
به نظرم معدودن کسایی که در همین حال زندگی میکنن
صدای جیرجیرک ها خونه رو پر کرده... حدود نیم ساعت دیگه گوشیم زنگ میزنه برای نماز خوندن... خیلی وقته بیدارم... صدای پارس سگ ها، هر از گاهی صدای خش خش برگ هایی که روی زمین حیاط پهن شدن و نسیمی که دورم میچرخه نمیذاره بخوابم..
+ دور و برم احساس بی وزنی دارم...
نتم تموم شد و حس می کنم هیچی ننوشتم... شاید بس باشه دیگه همین...... . زیاده حرفی نیست یا حق . وتمام شد
کسی که تو رو دروغ گو خطاب کنه و الفاظ رکیک بکار ببره ظاهرا که نه حتما عاشق نیست و فقط دنبال سپری شدن روزگارشه.
میگن تو محال ترین اتفاق ها یه هَست وجود داره ،دیشب فهمیدم که هست
قرار بود وبلاگ رو کامل کنم کلی متن نوشته بودم هرچند این وبلاگ حذف شه بهتره
دوستی هایتان را به عشق نرسانید !
به جایی که سلام دادنش ، سَر حالتان بیاورد و قربان صدقه های بی منظورش ، خاص شود برایتان...
به جایی که عقربه ها وقتی کنارش هستید ، برای گذشتن عجله داشته باشند و قهوه ها تلخ به نظرت نیایند...
دوستی
هایتان را به جایی که یک روز حرف نزدن با او ، خُلقِتان را تنگ میکند و
احوال پرسی نکردنش ، حالِ خوبتان را بَد میکند ، نرسانید!
دوست که بمانید ، لااقل کنارِ خودتان داریدش...
قدِ یک تبریکِ تولد ، قدِ یک گپ و چایِ عصرانه ، قدِ یک شب بخیر گفتن و عزیزم شنیدن از زبانش ، قدِ نعمتِ بودنش ...
به عشق که برسانیدش ، در حسرتِ دوباره شنیدنِ اسمتان از زبانش هم میمانید!
بقیه چیز ها که دیگر هیچ
ب.....زن دوم میخواد.امشب خیلی گریه کردم و ازش بدم شد.من با این شرایط باید امتحان بدهم خدایا؟؟؟؟
دیروز وکیل هم زنگ زد گفت همه چیز به نفع من شده...بجای خوشحالی ناراحت بودم و اشک ریختم کاش قدر عشقم میدونستی؟
امشب م...گفت خیلی دوستم داره ولی من ح.....ندارم.حالم از همه مردها بهم میخوره
برای دو نفر هم همزمان هستم و ترجیحا چرت و پرت گفتن بیاید. یه نفر دیگه اومد هم گفتینو ما هنگید هم اوشون الان چند دقیقه گذشت نمیدونم شاید دوباره سالم شده باشه. بیاید بحرفیم اگه بیکارید یا بیخوابید یا حرفایی دارید که ناشناس میتونید بزنید.
نمیدونم چرا اما اصولا تابستونا برای من شروع یه فصل جدید از زندگیمه. حتی ربطی هم به این نداره که آدما توی تابستون انگیزه تغییر پیدا میکنن. واسه من معمولا محیط توی این مسئله دخیله؛ آدمایی که میبینم و باهاشون برخورد دارم، اتفاقایی که میوفته و... این بین گاهی هم خودم انگیزشو پیدا میکنم. احتمالا چون از اون وضعیت بخصوص خسته میشم و تصمیم میگیرم تغییرش بدم. اما امسال میتونم بگم ۸۰ درصد این تغییرات صرفا بخاطر خودم بوده و نه تاثیر فرد دیگهای. کاملا خودجوش.
تابهحال حس کردین از یه جایی به بعد انگار فصل جدیدی از زندگیتون شروع شده و قبلی داره بسته میشه؟ من دقیقا حین اون تصمیماتی که تا الان و قبل از تابستون گرفتم، چنین حسی داشتم اما راجبش مطمئن نبودم. ولی الان هر روز این حس قویتر میشه.
بااینکه تازه اوایل تابستونه اما همین الان هم حسش میکنم... یه فصل جدید داره میاد.
وای خدا یه شبم که خوابم برد
اینقدر خواب ترسناکی دیدم که گلوم خشک شده
..
یا ارحم الراحمین...
" عشق یعنی وقتی با وضعیت ِ
بهم ریخته ُ شلوار کُردی اَم ببینیش ،
ذوق کنــی . "
+ اون شلوار کُردی رو که داده بودی رو
تی شرتت ، یادته ؟ اون زمان هم ، دلـم میخواست تا
یومُ الاَبَد نگــات کنــم .
حالا دیدی عمق ِ اِبتلای من ُ؟!
من مریض ِ عشق ِتواَم حضرت ِ جـان ❤