نیکو

هیچ کس معطّلت نمی مونه!

چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۵۶ ق.ظ

قبلاً می نوشتم: "به نام خدا و سلام" بعدها خوندم که سلام نام خداست پس می نوشتم: "به نام سلام" که هم نام خدا رو گفته باشم هم سلامی کرده باشم. الآن چی بنویسم؟

یا جبّار؟ یا قهّار؟ شاید هم یا غفّار! نه تو رو خدا بیا جلوتر. حتماً میخوای بنویسی: سریع الرضا. اوهوم؟ یعنی واقعاً تو روحت. واقعاً میگم ها. تو دیگه خیلی...

به نام خدا

کم پیش میاد اول عنوان رو بنویسم بعد متن رو تایپ کنم، بدبختیِ همینطوری و الکی نوشتن همینه دیگه، نمی دونی می خوای چی بگی؟ اصلاً چرا بگی؟ به کی بگی؟ فقط می دونی باید بنویسی. چون هیچ کار دیگه ای بلد نیستی.

بگو او تنهاست. روزی چند بار؟ برا چی؟ عجب! یا جایی گفته میشه: ای رفیقِ بی رفیق (یا رفیقَ من لا رفیقَ له)؛ این دیگه یعنی چی؟ استفهامم انکاریه خودم هم نمیدونم واقعاً؟ امان از آبریزش بینی و امان از گردن درد ناشی از بالا نگه داشتن سر روبروی مانیتور در حالت درازکش و امان از این دو کیلو کشک خیلی شوری که تموم شدنی نیست.

ببار ای بارون ببار ، بر دلم گریه کن خون ببار ؛ بر شب تیره چون زلف یار ، بهر لیلی چو مجنون ببار، ای بارون.

بعضی آدم ها ذاتن غمگینن، یا چطور بگم شاد بودن بلد نیستن، اگه لختی هم (لَخت منظورمه یعنی لحظه نه لُخت یعنی برهنه) شادند به نظر دیگران، همونم ادا در میارن یا یه تنوع و استراحته برای شروع راند بعدیِ غمگین بودنشون. و امون از اون وقتایی که کسی از دلیل بدخلقی، ناراحتی، بدقلقی و مزخرف بودنت بپرسه؛ اون وقته که راست و دروغ به همه چی ربطش میدی تا برچسب نخوری. چرا رُک و راست نگیم من همینم؟

من جواب بدم؟

نه!

پس چرا می پرسی؟

برا کلاسِ کار، برا اینکه یه کم طولِ مطلب بیشتر شه، نمی دونم واقعاً! حالا اگه بلدی بگو.

چون اگه بگی همینم همین انگشت شمار آدم ها و موجودات و مخلوقات هم تحملت نمی کنند. چون می ترسی. چون مقبولیت می خوای. چون محبوبیت می خوای. چون تمجید می خوای و تائید مردم. چون آسته بری آسته بیای ارضا نمیشی. چون تو توهمات خودت فکر میکنی خیلی تاپّی ولی شُرت هم نیستی داداش.

اغراق نکردی؟

خیلی هم برات باکلاس نوشتم. اصلاً همین مدل نوشتن ها باعث شده مردم فکر کنند تو مثلا خیلی مالی ولی اصلاً به خودت نمی گیری و خیلی خوبی و اهل مراقبه ای و فلان.

تو روحت، که خیلی بی رحمی. خدافظ

قبلاً دو سه بار نوشتم که (قبلاً منظورم بین سال های 2010 تا امروزه، چه باکلاس به میلادی کار میکنم) قبلاً هم گفتم گاهی دلم می خواد خدا .... بگذریم بیانات یا عرائضم داره نشون میده مازوخیسم یا چیه اون خود آزاری، اونجوری ام. بذار سرچ کنم. آره همین مازوخیسمه. نیفتی توش.

من چِمِه خدا؟ چند سال وقت می خواد آدم برای اینکه بفهمه داره چیکار میکنه؟ من هنوز نمی دونم. واقعاً زندگیِ من داره خودش میره جلو. یعنی من اگه یک ماه منجمد بشم و بعد یخم وا شه در جا نموندم و رفتم جلوتر از اون جایی که بودم، حداقل از لحاظ دنیا. چی شده؟ دارم کجا میرم؟ فازِ زکجا آمده ام، آمدنم بهر چه بود برنداشتم خداییش، فقط هَنگم.

دغدغه اصلیم چیه الآن؟ من کی ام اصلاً؟ به خودت قسم خودمو نمیشناسم. دروغ گفتم، میشناسم. ولی از اینی که میشناسم بدم میاد. من فکر می کردم یه چی دیگه ام. دارم می میرم و دق می کنم از اینی که هستم. اینو کی ساخته؟ کارِ توهه خدا؟ تربیت خانوادمه؟ خودم؟ محیط زندگیم؟ فازِ پدر مادر ما متهمیم رو برنداشتم عزیزجان، فقط روبرو شدن با خود واقعیم داره حالمو بد می کنه، عزیز، داره عُقَّم می گیره از خودِ واقعیم. اون خودی که فقط خودم می دونم چیه، اون اصلم. اون خودم که وقتی ول کنم خودمو و نقاب نزنم و ادا در نیارم، اون میشم. نکنه گرگینه ای؟ :)) مرض. فازم جدیه بافهم. اشکم دراومده اونوقت تو داری چِرت میگی؟ برو بابا.

یه شعر دارن یکی از این خواننده ها که غمگین میخونن، حبیب یا سیاوش فک کنم که میگه اول صبح که پامیشیم نقاب می زنیم. بذار سرچ کنم.... سیاوش قمیشی بوده گویا. الان دانلودش می کنم ببینم چی میگه.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۰۲
majid majidi

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی